کابلی
مشهد نگو که مصر عزیز دو عالم است آیینه ی مقابل عرش معظم است جنت برای اهل جنان،مشهدالرضاست او هر دم اش تجلی عیسی بن مریم است کرببلای مردم ایران حریم توست حاجی شدن به صحن تو آقا مسلم است! فواره های صحن شما ای امام عشق سرچشمه ی حلاوت بی حد زمزم است ای ضامن نگاه پریشان آهوان هرچه بگویم از غم دلتنگی ام کم است! دلبیقرار پنجره فولادتان شدم اشکم ببین دوباره چو باران نم نم است دلتنگم و کبوتر گنبد طلای تو از دوری ات دلم پره اندوه و ماتم است ای سرپناه غربت و درد و نیاز ما! دل های خسته را چه کسی جز تو محرم است!؟ یک "شهریار" تشنه ی دیدارتان شدم!! دریابم ای که صحن تو درمان هر غم است... بانو اجازه ای بده شاعر شوم و باز، در مدح چشم های تو قادر شوم و باز، از قم بگویم از تو و از گنبد طلات پر وا کنم،کبوتر ماهر شوم و باز، در آسمان صحن تو بالی به هم زنم با حوریان تشنه مجاور شوم و باز، همبال جبرئیل ملک در حریم تو اذن دخول خوانده و زائر شوم و باز، یک گوشه در رواق تو خلوت کنم،همین!! در بین عاشقان تو حاضر شوم و باز، در خلوتم گل از گل طبعم که باز شد با اذن چشم های تو شاعر شوم وباز... کام می دهد لبت... دود می شود غمم... رژ بزن ، زغال سرختر شود!!! دلتنگم! مثل غروب جمعه ، سر برج ، پادگان... گذشته از غم اینکه دل پیمبر سوخت چقدر بال فرشته کنار آن در سوخت گذشت هردفعه حیدر از آن در خونین نشست پای در و گریه کردومضطرسوخت به خط میخی در،روی پهلوی مادر نوشته بود که"زهرا به عشق حیدرسوخت" نه ناله کرد و نه نفرین،که مادرم آرام میان شعله تمام دلش سراسر سوخت *** گـریـست پـشـت در و یـاد کـربـلا افـتـاد به یاد روضه ی آن لحظه ای که معجرسوخت... این نو ضریح،حضرت باران مبارکت شش گوشه ی جدید تو ای جان،مبارکت ما هفت پشتمان همگی نوکر تو اند این هدیه از قبیله ی سلمان مبارکت گذشت روز و ماه و سال، وعید شد نیامدی دوباره شوق دیدنت بعید شد نیامدی زمین و آسمان به تن،لباس تازه می کند و زخم کهنه ی غمت، جدید شد نیامدی به آسمان سپرده ام ، به جای من بگرید او ببین که اشک آسمان شدید شد نیامدی! شکوفه ای به شوق تو،به روی شاخه می دمد و معنی اش: سر درخت سپید شد نیامدی!! کـلیـد جـنتـی آقـا به والله تو خورشیدی و پرچمدار توماه به قربان تو و شش گوشه ی تو ضریح نو مبارک،حضرت شاه! آقا شبیه... ، نه!خودت یکتایی آقا تنها شبیه حضرت سقایی آقا با ان یکاد اهل خیمه بر نمی گشت این چشم زخم ازبس که تو زیبایی آقا از دور می شد بی نشانه تیر انداخت از بسکه روی مرکبت رعنایی آقا تو آب میخواهی چه کار ای حضرت موج لب تشنه ای اما خودت دریایی آقا تنها ادب، تنهاوفا ، تنها علمدار! اصلا شما در هر صفت تنهایی آقا می جنگی و لشگرهمه در بهت و شک اند عباسی یا اینکه خود مولایی آقا گرچه به ظاهر زاده ی ام البنینی اما تو فرزند خود زهرایی آقا هرجا که نام فاطمه آید به لب ها از روی غیرت حاضری،آنجایی آقا بگذر ازین آرایه ها،ساده بگویم: عشق منی، عمرمنی، آقایی آقا تو مثل دریا پاک و بیکرانی! پس لب دریا،همیشه فقط "دیدن" ندارد گاهی "بوسیدن" هم دارد...