سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کابلی

چون آینه شکسته و تکثیر گشته ای

آه ای عروس خانه!چقدر پیرگشته ای!

کوثرترین إ سوره ی قرآن مصطفی!

باعمرکم چه معرکه تفسیرگشته ای

خورشید خانه!مبهم وپیچیده ای وتار

چون ابتدای سوره ی تکویر گشته ای

رو میکشی به پوشیه،بانوی اشکها

حالاتوهم زدست علی سیر گشته ای؟

 


نوشته شده در سه شنبه 90/2/13ساعت 8:28 صبح توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

اصلا تمام زندگی ام راخدای تو

خلقت نموده بابدوخوبش برای تو

یادم نرفته روز ازل باتو گفت حق:

قابل ندارد این پسرک هم فدای تو

من راخریدی و روی تقدیر من خدا

زد مهر:کنترل شده  تحت رضای تو

بعدش که پا به عالم هستی گذاشتم

دیدم که خانه زادم و ذاتا گدای تو

لطف توبود،تابه خودم آمدم ،حسین!

دیدم نوشته نام مرا حق به پای تو

حالاکه عاشقت شده ام هرچقدرسخت

پر میکشم شبی به سوی کربلای تو

بال مرا اگر بزنی باز می پرم

با بال خونی ام به هوای هوای تو

گفتی سرتو برسر این کار میرود

ای خاک برسری که نگردد فدای تو

 


نوشته شده در سه شنبه 90/1/16ساعت 8:24 صبح توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

      تقدیرمرا به نام حیدر زده اند

                      دل را ز ازل به دام حیدر زده اند

      در دفتر ثبت نام عالم دیدم

                       اجداد مرا غلام حیدر زده اند


نوشته شده در جمعه 89/11/15ساعت 7:0 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

بی تو اسیر غصه وصددردم ای حسین

پاییزی ام،خزانی ام و زردم ای حسین

دور از شرار گرمی خورشید چشم تو

بیروح وخشک ومرده ودلسردم ای حسین

آتـش بـزن دوبـاره بـسوزان دل مـرا

گر شکوه ای کنم به تو،نامردم ای حسین

قبله شدی و رو به تو من سجده می کنم

کعبه شدی و دور تو میگردم ای حسین

تو تک سوار مرکب عشق و کرامتی

من زیر پای مرکب تو،گردم ای حسین

لالـم کـن و زبـان محـبت بـه من بـده

تا سرخوشانه نعره زنم هردم:ای حسین


نوشته شده در دوشنبه 89/9/15ساعت 9:8 صبح توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

بایـدکه جرعه ای مـِی ناب زد،سپس نشست

دست ردی به سینه خواب زد،سپس نشست

در پیـش طیـف مـرئیه خـورشید چـشم تو

بایـد کـه ضدّ آفـتاب زد،سپـس نـشـست!!


نوشته شده در دوشنبه 89/9/1ساعت 8:54 صبح توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

و این بهانه خوبیست:"من گرفتارم"

بهانه ای که بگویم فقط تورا دارم

مراهمیشه گرفتار کن، دلا مگذار

که لحظه ای سرازاین آستانه بردارم

خودت بگو،تو اگر ردکنی گدایت را

بساط دل به در خانه ی که بگذارم

شبیه تکه ی ابری پرازکثیفی ها

به وقت بارش چشمم،اسید می بارم

برای آخر عمـرم بـیا مقـدر کن

که جان به خنده مستانه توبسپارم

چه میشودکه نفس های آخرینم را

به زیر مقدم شاهانه ی توبشمارم


نوشته شده در دوشنبه 89/9/1ساعت 8:47 صبح توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

سردامی بگشا،بندبزن پایم را

آب کن بادم ذکرت یخ لبهایم را

حضرت موج،سکون حال دلم رابدکرد

مرحمت کن بده سهمیه ی دریایم را

گله جهل زمان رابه شبانی برخیز

نی لبک کن به غزلخوانی خود،نایم را

عابری شبزده ام مشعرخورشیدبرس

خیس بانورخودت کن شب فردایم را

وأشرق ألارض بنور رخ تو،مولا کی؟

نورمطلق،توسحرکن شب دنیایم را

 

 

 


نوشته شده در جمعه 89/5/15ساعت 5:49 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

سلامی ناب ازجنس اقاقی

به شیرینی آب مشک ساقی

سلامی ازکرانها بی کران تر

به ارباب ز مادر مهربان تر

سلامم برتوهرجایی نشستی

نجف یاکربلا یامکه هستی

سلام ای آبروی این سیه رو

زهجرت خسته ام ای شاه خوشرو

سلامی قبل وبعده هرنمازم

جواب واجبت باشد نیازم

سلامی ازتمام عمق سینه

سلامی زین جماعت تامدینه

سلام ای تکسوارکهکشانی

سلام ای غم نصیب جمکرانی

سلام ازمن به تو،همراه عهدی

سلام آقای من،مولای مهدی

 

چندبیت بالارو چهارسال قبل گفتم که ألبته کربلایی جوادمقدم هم خوندتش.


نوشته شده در سه شنبه 89/4/29ساعت 6:56 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

بازگره خورده به هم کارعشق   
 ولوله افتاد به بازارعشق
بازشده صفحه ی اسرارعشق
رفته سری باز،سر دارعشق
خواندبه لب هردل سرشارعشق:
أوف لناألکیل، علمدار عشق
     ************
حضرت ابروی،کمان مست کن
غمزه به چشمت بنشان،مست کن
باده بریزودوجهان مست کن
تیغ بگردان و یلان مست کن
مست کنم،دل شده بیمار عشق
أوف لناألکیل، علمدار عشق
      *************
گیسوی خودتاب بده ساقیا
دست  گلی آب بده ساقیا
باز می ناب بده ساقیا
روزی مهتاب بده ساقیا
کاسه به دستم منه خمارعشق
أوف لناألکیل، علمدارعشق
      ************
معرکه ات مهلکه ی دیو ودد
تیغ توشمشیرخدای صمد
خارتوصدها عمر عبدود
صاحب شمشیروعلم،هومدد
پادشه مطلق دربار عشق
أوف لناألکیل علمدارعشق
      ************
این ترکیب بندهم تقدیم به اربام عباس ع

نوشته شده در شنبه 89/4/26ساعت 4:28 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

یعـقوب های قـوم توکوری گرفته اند        

 قندیل اشک سرد بلـوری گرفته اند

این خرده عطرپیرهنت راکه مانده است

ازگرگ غفلت ازتو به زوری گرفته اند

صدهاهزارجمعه ی جان داده داده اند

صدهاهزار روضه،صبوری گرفته اند

ایام هفته را دلشان تاکه غم گرفت

جمعه درانتظار تو شوری گرفته اند


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/26ساعت 3:41 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >