کابلی
شد آبروی شیعه، دستان تو در محشر زهرا به تو می بالد، ای گل پسر حیدر تو دست یداللهی ، در آینه ی دوران چشمان تو غوغاییست،ای حیدر کوچکتر چشمم به سرای تو ، بستست دخیل اشک تو روح کرم هستی ، در کالبد پیکر در معرکه ی عشقه ، دستان شفاخیزت مجروح غم عشقم ، دردی چه ازاین بهتر! از فرش قدوم تو ، تا عرش کله خودت خلقت بنمود ایزد ، تندیس ادب یکسر در صبح قیامت چون نوبت به شفاعت شد با همت دستانت ، زهرا بشود داور تنها نه همه عالم بر عشق تو می بالند از عشق تو سرمستند ، هم ایزد و پیغمبر از اشک فرات چشم ، تا دجله ی آن چشمم صد علقمه می سازم ، در سوگ تو آب آور تنها نه که در یک جنگ ، سردار حسینی بل سردار خداوندی ، در معرکه ی محشر عشق تو بود در دل ، مهر تو بود در جان نام تو بود بر لب ، یاد تو بود در سر سقای عطش کامان ، ای ابر کرم عباس ! بر حال بیابان هم ، از روی کرم بنگر...