کابلی
سردامی بگشا،بندبزن پایم را آب کن بادم ذکرت یخ لبهایم را حضرت موج،سکون حال دلم رابدکرد مرحمت کن بده سهمیه ی دریایم را گله جهل زمان رابه شبانی برخیز نی لبک کن به غزلخوانی خود،نایم را عابری شبزده ام مشعرخورشیدبرس خیس بانورخودت کن شب فردایم را وأشرق ألارض بنور رخ تو،مولا کی؟ نورمطلق،توسحرکن شب دنیایم را
نوشته شده در جمعه 89/5/15ساعت
5:49 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |