کابلی
بی تو اسیر غصه وصددردم ای حسین پاییزی ام،خزانی ام و زردم ای حسین دور از شرار گرمی خورشید چشم تو بیروح وخشک ومرده ودلسردم ای حسین آتـش بـزن دوبـاره بـسوزان دل مـرا گر شکوه ای کنم به تو،نامردم ای حسین قبله شدی و رو به تو من سجده می کنم کعبه شدی و دور تو میگردم ای حسین تو تک سوار مرکب عشق و کرامتی من زیر پای مرکب تو،گردم ای حسین لالـم کـن و زبـان محـبت بـه من بـده تا سرخوشانه نعره زنم هردم:ای حسین بایـدکه جرعه ای مـِی ناب زد،سپس نشست دست ردی به سینه خواب زد،سپس نشست در پیـش طیـف مـرئیه خـورشید چـشم تو بایـد کـه ضدّ آفـتاب زد،سپـس نـشـست!! و این بهانه خوبیست:"من گرفتارم" بهانه ای که بگویم فقط تورا دارم مراهمیشه گرفتار کن، دلا مگذار که لحظه ای سرازاین آستانه بردارم خودت بگو،تو اگر ردکنی گدایت را بساط دل به در خانه ی که بگذارم شبیه تکه ی ابری پرازکثیفی ها به وقت بارش چشمم،اسید می بارم برای آخر عمـرم بـیا مقـدر کن که جان به خنده مستانه توبسپارم چه میشودکه نفس های آخرینم را به زیر مقدم شاهانه ی توبشمارم