کابلی

لـیـلا اگـرچه قسـمت مـجنـون نشد ولی...

همپای این دوچشم،که جیحون نشدولی...

با رفـتن تو  هیـچ کس شبـیه من

مهمان اشک های پر ازخون نشد ولی...

اصلا خـودت بـیا و تمـام مـرا بگـرد!

من را که باتو خسته و محزون نشد ولی...

از روز رفتن تو دمی روی زرد من

هرگز دوباره رنگی و گلگون نشد ولی...

حالا که باز از تو نوشتم عزیز من!

دل خوب شد، زمانه دگرگون نشد ولی...

ولی قول میدم کاملش کنم و براتون بذارمش تو وب


نوشته شده در یکشنبه 91/6/12ساعت 4:48 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

مثل تردید درخت وسط آبان ماه،

              سبز و زرد!.

                 با تو باشم یا نه... ؛

                      گذر فصل به من خواهد گفت!!



نوشته شده در یکشنبه 91/6/5ساعت 4:0 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

به او تفأعل زدم..!

این بار صادقانه جواب داد:

مژده ای دل که مسیحی نفسی...نیست که نیست!!!

زده ام فالی و فریاد رسی ... نیست که نیست!!!


نوشته شده در جمعه 91/5/13ساعت 5:20 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

دست به جیبش برد و پرسید:

       "خُرد داری؟"

غرورم را دو دستی تقدیمش کردم!!!!


نوشته شده در شنبه 91/4/24ساعت 11:7 صبح توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

انقدر شال قرمز سر نکن!

            آن روی گاوم بالا می آید!!!


نوشته شده در شنبه 91/4/24ساعت 11:5 صبح توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

انقدر جواب سربالا نده!

 

سینه ریزت دلم را برد!!!!


نوشته شده در شنبه 91/4/24ساعت 11:4 صبح توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

 

خودکارش تمام شد،

سرنوشت مرا با ذغال نوشت!


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 11:30 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |

لیلی بود...

مجنونش شدم....

اما گفتند به دیوانه ها دختر  نمی دهیم!!


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 11:28 عصر توسط محمد کابلی| نظرات ( ) |